Just for LOVE

نـوشــتـه هــایــــم را میــخـــوانـــــے و مــیـگــــویـــــے : زیــبـــــا بـــــود !! راســـتــــے درد هـــای آدم هـــا زیــبــــایـــے دارد ؟!

سلام ماه من !!!!!

ﺳﻼﻡ ﻣــﺎﻩ ﻣــن!!! ﺩﯾﺸﺐ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﺸﺘﻢ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩ …! ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﹺ ﺧﻮﺩﺕ .. ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﻬﺘﺎﺑﯿﺖ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؟! ﭼﻪ ﺧﺒــﺮ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﯼ ﻫﺎﯼ ﻣــﻦ ؟! ﭼﻪ ﺧﺒــﺮ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺻﺒــﺮﻫﺎﯾﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺖ ﻫﺎﯼ من ؟! ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻣﻦ ﺷﻤﺮﺩﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ؟! ﭼﻘﺪﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺧﺒــﺮ ﺩﺍﺭﻡ ؟! ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﻢ ﺑــﺮﺍﯼ ﺗﻤــﺎﻡ ﻣﻬــﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ! ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﺳــﻤﺎﻥ ﺩﻟﺖ ﺍﺑﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ….؟! ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ، ﺗﺤﻤﻠﻢ ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺳﺖ …. ﺍﻣﺎ ﺧﹹﺐ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟! ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﺧﺴــﺘﻪ ﻧﺸﻮﯼ ﻭ ﺑــﺮﻭﯼ ﻣــﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺷﻮﺩ …. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣــﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺁﺳـــﻤﺎﻧﺖ ﺑﺎﺷﺪ ! ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻩ ﻣﻦ ﺑﻤﻮﻥ ﻭ ﺑﺎﺵ ! ﻣﺎﻩ ﻣﻦ ! ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻤﺎﻥ ، ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ .. ﺧﻼﺻﻪ ﮐﻨﻢ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﻣﻮﻧﺪﻧﻢ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺎﺵ !

[ یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,

] [ 16:18 ] [ Mis.Marzieh ]

[ ]

--تنهایی--

***تنهایی*** عادتم شده نوشتن ، روی دیوار اتاقم * چونکه من بی کسو تنهام ، نمیاد کسی سراقم * شب و روزام شده تکرار ، زندگی کردن عذابه * چشم بی تاب من هرشب ، دیگه راحت نمیخوابه * من و تنهایی و غربت ، من و اشکای شبونه * توی تنهایی نوشتم ، دلم از زندگی خونه * کسی گریه اش نمیگیره ،وقتی دردامو میبینه * جای آروم کردنم باز ، منو به بازی میگیره * درده من مرحم نداره ، مردنم راه گریزه * کسی با دیدن اشکام ، دیگه اشکی نمیریزه *

[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,

] [ 21:37 ] [ Mis.Marzieh ]

[ ]

تنها شده ام . . .

دیرگاهیست که تنها شده ام/ قصه غربت صحرا شده ام/ وسعت درد فقط سهم من است/ باز هم قسمت غم ها شده ام/ دگر آیینه زمن باخبر است/ که اسیر شب یلدا شده ام/ من که بی تاب شقایق بودم/ همدم سردی یخ ها شده ام/ کاش چشمان مرا خاک کنید/ تا نبیننم که چه تنها شده ام/

[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,

] [ 21:24 ] [ Mis.Marzieh ]

[ ]

5 وارونه چه معناست ؟! ؟! ؟!

5وارونه چه معنا دارد ؟؟؟ خواهر کوچکم از من پرسید . . . . من به او خندیدم . . . کمی آزرده و حیرت زده گفت : . . . روی دیوار و درختان دیدم. . . . باز هم خندیدم ! ! ! گفت دیروز خودم هم دیدم . . . . . مهران پسر همسایه 5وارونه به مینو میداد ! ! آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید ! ! ! ! ! بغلش کردم و بوسیدم وبا خود گفتم : . . . . بعد ها وقتی غم ، سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان میفهمی 5وارونه چه معنا دارد . . . . !

[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,

] [ 21:13 ] [ Mis.Marzieh ]

[ ]

نباید کنارش باشی . . .

ﻫـــﻤــﯿــﺸــﻪ ﻧــــﻪ ﻭﻟــــﯽ ﮔـــﺎﻫـــﯽ ﻣــﯿــﺎﻥ ﺑـــﻮﺩﻥ ﻭ ﺧـــﻮﺍﺳــﺘـﻦ ﻓـ ـﺎﺻـﻠــﻪ ﻣـــﯽ ﺍﹸﻔــﺘــﺪ ﻭﻗـ ـﺘــﻬــﺎﯾـــﯽ ﻫـــﺴــﺖ ﮐـــﻪ ﮐــﺴــﯽ ﺭﺍ ﺑـــﺎ ﺗــﻤـــﺎﻡ ﻭﺟــــﻮﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫــــﯽ ﻭﻟــــــﯽ ﻧــــﺒـــــــﺎﯾــــﺪ ﮐــﻨـــﺎﺭﺵ ﺑــــﺎﺷـــﯽ ...

[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,

] [ 21:11 ] [ Mis.Marzieh ]

[ ]

چشم چشم ، دو ابرو . . .

چشم چشم دو ابرو ، نگاه من به هرسو پس چرا نيستي پيشم ؟؟؟ نگاه خيس تو کو ؟ گوش گوش دوتا گوش دو دست باز يه آغوش ، بيا بگير قلبمو يادم تو را فراموش . . . چوب چوب يه گردن جايي نري تو بي من ، دق ميکنم ميميرم اگه دور بشي ازمن . . . دست دست دوتا پا ياد تو مونده اينجا . . .يادت مياد که گفتي بي تو نميرم هيچ جا !!! من؟؟؟ من؟؟؟؟ يه عاشق همون لیلی سابق.....

[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,

] [ 21:9 ] [ Mis.Marzieh ]

[ ]

خیلی سخته وقتی . . .

خیلی سخته . . . وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی . وقتی عاشق باشی و هیچکس از دل عاشقت باخبر نباشه . وقتی لبخند میزنی و توی دل گریانی . وقتی تو خبر داری و هیچکس نمیداند. وقتی به زبان دیگران حرف میزنی ولی هیچکس نمیفهمد . وقتی فریاد میزنی ولی کسی صدایت را نمیشنود . وقتی تمام درها به رویت بسته است . . . آنگاه دستهایت را به سوی آسمان بلند میکنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که : « ای خدای بزرگ دوستت دارم ! » و حس میکنی که دیگر تنها نیستی . . .

[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,

] [ 20:59 ] [ Mis.Marzieh ]

[ ]

«ماجرای دوتا گل سرخ»

* ماجرای دوتا گل سرخ * گل سرخ قصمون باشبنم رو گونه هاش دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود جای یارش چقدر تو این غریبی ، خالی بود یادش افتاد که یه روز یه باغبون دوبوته داشت یه بهار اون دوتا رو کنارهم تو باغچه کاشت با نوازشای خورشیدطلا قدکشیدن قصشون شروع شدو همش به هم میخندیدن شبنمای اشکشون از سرشوق و ساده بود عکس دیوونگیشون ، توقلب هم افتاده بود روزای غنچگیشون چقد قشنگ وخوش گذشت حیف لحظه هایی که چکیدو مردو برنگشت گلای قصه ی ما ، اهالی شهربهار نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار فکر میکردن همیشه مال همن تادم مرگ بمیرن ، باهم میمیرن ازغم بادو تگرگ یه روز اما یه غریبه اومدو آروم وترد یکی از عاشقای قصه ی مارو چیدو برد اون یکی قصه ی این رفتن و باور نمیکرد تاکه بعدش چیده شد بادستای سرد یه مرد گلای قصه ی ما ، عاشقای رنگ حریر هر کدوم یه جای دنیا بودن و هردو اسیر هیچکی از عاقبت اون یکی باخبر نبود چی میشد اگه تو دنیا ، قصه ی سفر نبود قصه ی گلای ما حکایت عاشقیاس مال یاسا ، پونه ها ، اطلسیا ، رازقیاس که فقط توکار دنیا دل سپردن بلدن بدون اینکه بدونن ، خیلیا خیلی بدن یکیشو حالا توگلدون سفال ، خیلی عزیز اون یکی برده شده واسه عیادت مریض چقدر به فکرهم ، اما چقدر دربه درن اونا دیگه تا ابد از حال هم ، بی خبرن روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره این بلاهارو سرخیلی کسا درمیاره بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره توی هرمحکمه کلی برگ و پرونده داره این یه قانون شده که چه تو زمستون ، چه بهار نمیشه زخمی نشد از بازیای روزگار اگه دست روزگار گلای مارو نمیچید حالا قصه با وصالشون به آخر میرسید ولی روزگارما همیشه عادتش اینه خوبارو کنارهم میاره، ، بعدم میچینه کاش دلایی که هنوزم میتپن واسه بهار در امون بمونن از بازی تلخ روزگار

[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,

] [ 20:20 ] [ Mis.Marzieh ]

[ ]

سلام به دوستای عزیزم . . .

[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:,

] [ 14:49 ] [ Mis.Marzieh ]

[ ]

طراح قالب: آوازک

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه